دریا میخوام. یه دریا، آفتاب درخشان و خیال آسوده. حس بادی که میوزه و از صورتم و من میگذره و میره و صدای دریا. موج موج دریا. باید راهکارشو پیدا کنم. راهکار زندگی کردن، قوی بودن و محکم قدم برداشتن. چقدر خستهکننده است همیشه ضعیف بودن. فکر کنم فعلا برای ایستادن و قوی بودن به یه معجون جادویی نیاز دارم، اما من هنوز میتونم آفتاب رو بخوام. هنوز میتونم دریا رو بخوام. میتونم حس لمس آفتاب کنار ساحل رو روی دستهام تصور کنم. میتونم امیدوارم باشم که "ما به آسونی یه بوسه جواب رو پیدا میکنیم". هر چند که سخته؛ باید بنویسم امیدواری و هی از زاویههای مختلف بهش فکر کنم. مزه مزهاش کنم. باید بهش نگاه کنم و لمسش کنم تا ببینم اصلا چی هست، ولی همینم خوبه. مگه این یه قدم نیست؟ زندگی به طرز بیرحمانه و مضحکی جریان داره. آینده غیرمنتظره و غیرقابل پیشبینیتر از تصورات منه. هیچ تصویری ازش ندارم، هیچ افقی نیست. آینده فقط یه کلمهاست بدون هیج شکلی. اما هست. میشه قوی بودن رو خواست، شبیه وقتی دریا رو میخوای، میبینیش و گرمای آفتاب رو روی دستت حس میکنی.
دانلود فایل PDF کتاب های زبان انگلیسی متوسطه دوم بازدید : 1217
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 19:11